آیلین خانومآیلین خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

گل پونه ی دشت امیدم آیلین بانو

خونه ی عمه زهرا

اردیبهشت ماه 95 مامان جون باباجونم تصمیم گرفتن واسه اینکه حال و هوامون عوض شه بریم خونه عمه جون زهرا، البته حال و هوای اوناهم عوض میشد آخه عمه زهرا تو غربته همشم شاکی میشد که چرا زود به زود بهم سر نمیزنید خیلی وقت بود که نرفته بودیم خونشون...منم دیگه تو نه ماه بودم ، بزرگتر شده بودم و چیزای جدید یاد گرفته بودم ...عاشق موزیک و تلویزیونم، هروقت خسته میشدمو گریه میکردم مامان جونم واسم تلویزیونو روشن میکردو منو سرگرم میکرد..هراز گاهی مامان جونم کتاب داستان واسم میخوند ولی امان از لحظه ای که کتاب دستم میفتاد دیگه فقط باید تکه های کتاب داستان رو مثل پازل بهم بچسبونی شیطون بودم دیگه ..عصر روزی که رفتیم خونه عمه جون زهرا با باباجون و مامان جون...
3 خرداد 1395
1